۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

هراس آلت نخوابیده منِ خوابیده

نمی دونم چرا اخیرا یاد ترس و لرز کیر کیگور افتادم. اون هراس مسخره ای که انسان رو به باورمندی به خدا می رسونه. بعد شروع کردم فکر کردن به هراس های تجربه شده ام. خب کیس های جالبش مثل حبس شدن تو کمد خونه دوست دخترم بوده، هراس کورتاژ، هراس اخراج از دانشگاه، هراس دادگاه و کلا اینجور خزعبلات. اما جالبترینش این بود
همیشه از زمانی که کیرم راست شده(دقیق یادم نیست،14 یا 15 ساله بودم- فکر کنم اول راهنمایی بودم که رسما پی به پدیده شق کردن بردم) موقع خواب تو جایی که جمع حضور داشتن، می ترسیدم وسط خواب، خودم خوابم ببره ولی دودولم ناغافل بیدار شه

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

چایی عسلی جمعه ها

زمان جنگ یه عسل هایی بود که تو لیوانای دسته دار می فروختش.لیوانا بعد از تموم شدن عسل،جون می داد واسه چایی خوردن
حالا هوس یه بعد از ظهر جمعه،پای فیلم سینمایی، با چایی تو لیوان عسلی و پولکی های اصفهان رو کردم

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

لاس بهتر است یا لابی؟

من که کلا با تیم ملی(تیم دولتی بیشتر بهش میاد تا ملی!) حال نمی کنم،ولی از سر بیکاری بازیاش رو دنبال می کنم
امروز به طرز بسیار کیری کویت رو هم با 2 گل زیبا ولی تخمی بردیم. بازی افتضاح بود. این مربی ابله به جای اینکه ازین بازی تشریفاتی به مثابه یک بازی تدارکاتی خوب برای دور بعد استفاده کنه،عین چس مطلق دنبال حفظ توپ بود و بس
این مردک لمپن ژیگولو بهتره به جای لابی با خدا، لاس بزنه با بنده های خدا،شاید حداقل تیم قشنگتر بازی کنه ولو اینکه ببازه

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

حتی احمق ها هم یه روز متولد شده اند

این آب و هوای غبارآلود اینجا به اندازه دو کف دستی رفتن آدم رو بی حال می کنه.تا حدی که دستت تا تو شرتت نمی ره،چه برسه به موس و کیبرد و پست نویسی
فکر کنم خوب بهانه ای آوردم برای گشادی مزمنم در به روز کردن وبلاگ
امروز هم فقط به خاطر سالگرد به دنیا اومدنم گفتم یه خزعبلی بنویسم
نمی دونم چرا هیچ وقت برام روز تولدم جالب نبوده،به خصوص اینکه خودم توش نقشی نداشتم.یکی دیگه با یکی دیگه خوابید،شیکمش بالا اومده من رو پس انداخته، اون وقت من باید خوشحالم باشم،فانتزیه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

خوشبخت



همیشه از بازی های خیابان ایران زمین شروع می شود

من از شش گوش بیرون می زنم، مترو سواری با چشم های خیره به سینه که گویی داد می زد تو را به زیر خویش می کشم

رئیس خایه هامان را بریده است و ما هر روز صبح آنها را در جیب کت و شلوارمان، بغل موبایل دوربین دارمان می گذاریم و سر کار می رویم

ظرافت گره کاندوم های مصرف شده دیدنی ست، وقتی پرتاب شده اند بیرون از پنجره

"ازاله الشعر" بر اسپری های موبر می لغزد، واجبی ریز ریز در آغوش کلروفلوئورو کربن پشم هامان را می ریزاند، لایه ازن را هم

به جای آب سر سفره نفت می نوشیم، کلیه نفروخته مان کار می کند و کار می کند تا در باک ماشینمان به اندازه سهم ماهانه مان، بنزین بشاشیم

همه چیز به ایران زمین می رسد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

خواب



نمی دونم اونم به اندازه من که اونقدر می لیسیدم تا عضلات زبونم عملا بی حس می شد، از مکیدنش خسته می شد یا نه؟

۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه

مرگ زیبا

امسال اتفاق عجیبی افتاده، تو سالروز خودکشی صادق هدایت تو هر وبلاگی که سر کشیدم یه چیزی نوشته بود: وای که چقدر ازینکار متنفرم. ما ایرانیا برای اثبات روشنفکریمون دم از هدایت می زنیم، گنده می گوزیم، راجع به مرگش تئوری می دیم.... بعد آخر سر می گیم خدا بیامرزدش، روحش شاد. یکی هم نیست بگه آخه مرتیکه دیوث، هدایت ازین خرافات مسلکی شما گریزان بود، چپ و راست مهملاتتون رو به سخره گرفته بود، اون وقت شما ازین کس شعرها نثارش می کنید

پدرم هرگز وقت چندانی روی آثار هدایت نداشته بود، و نگاه مثبتش به زندگی، خونه ما رو عاری از کتابای هدایت کرده بود. دوم-سوم راهنمایی بودم که با بدبختی کتاباشو تهیه کردم. تا مدتها یک شیفتگی خاص مدرن مسلکای ایروونی نسبت به کاراش داشتم: پوچی و نهایتا نا امیدی. اما بعدها که از ادبیات کافکا و کامو و سارتر به فلسفه اگزیستانسیالیزم کشیده شدم، نگاهم به شدت برگشت. اینبار به جای نامیدی، رنگ و بوی واقعی زندگی رو می دیدم. عشق به مادلن، عشق به زندگی با تمام گه بودنش، عشق به رنجی که از ابله مردمان روزگار می بریم. مردمانی که توی گند و کثافت خرافات می لولند، ما فقط نگاهشون می کنیم. هیچکاری از دستمون بر نمیاد

شاید از اونایی باشم که به قول هدایت خودکشی تو خمیر مایه شونه. همیشه یکی از لذتای زندگیم، خیالبافی راجع به مرگمه. بارها با پرت کردن خودم از ارتفاع یا کوبیدن ماشین به دیوار، به جز چند لحظه کوتاه فاصله نداشتم. اگر صعوبت وظیفه پسری برای مادری عاشق رو شونه هام سنگینی نمی کرد، شاید الان این شوخی رو نمی کردم که من وظیفه دارم تا سال 1424 زنده بمونم تا صد سال تنهایی خودم و پدرم پر شه. اگرچه این شوخی حقیقتی درونش پنهانه: فکر کنم 99 در صد کسایی که شاهکار مارکز رو خوندن، همذاتپنداری عجیبی رو با این کتاب داشتن، اما اگه شما هم پدری داشتید از جنس تلفیق شده از خوزه بوئندیا و سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، سازنده در جوانی-مبارز در میانسالی-منزوی و تنها خو در پیری، خودتون هم به شدت مستعد درونگرایی بودید، به همین نتیجه می رسیدید

جالبه که همیشه حس میل به خودکشی، در شادترین لحظات زندگی و بعد از موفقیت هام سراغم میاد. میدونی، مثل وقتیه که تو سکس پارتنرت رو به ارگاسم رسوندی(موفقیت) ولی این با یه گام دیگه که ارضای خودته کامل می شه. مرگ لذت ارضای خودت بعد از رسیدن به اون موفقیته. برعکس موضوع هرگز هنگام شکست و دست به گریبانی با مشکلات به اینگونه فرار رو به جلو نیندیشیده ام. مضحکانه ترین مرگ رو خودکشی برای شکست عشقی می دونم، چرا که به باور من هیچ معشوقی تو دنیا وجود نداره که ارزشش رو داشته باشه جونت رو واسش بذاری

پائولو کوئیلو، این نویسنده مزخرفات عرفان پست مدرن آمریکای جنوبی، تو کتاب کیمیاگرش یه چیز قشنگ داره: پیرمردی که همه آرزوش زیارت کعبه ست، اما مساله اینه که بعد از برآورده شدن آرزوش هیچ دلیلی برای ادامه زندگی نداره. همینه: اگه به قول بیضایی اون اتفاق مهم زندگیت بیفته، اگه اون همه کتابای محشر نوشته باشی، اگه یه شاهکار بوف کور نوشته باشی که تو دنیا هم مطرح شده باشه، دیگه چی رو می خوای ادامه بدی؟ می ری یه گوشه زیباترین مرگ دنیا رو بغل می کنی. نه دارو می خوری که بتونی به خودت فرصت نجات بدی،نه شلیک می کنی که در یک لحظه همه چیز تموم شه و نه از ارتفاع می پری که بدون راه برگشتی فقط چند لحظه فرصت مرور داشته باشی. گاز رو باز میذاری و به آهستگی و آرامی جسمت رو می تراشی

۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه

استقلال، آزادی، جمهوری اصلاحی


انتخابات پنجاه و هشت. عکس رو ازین وبلاگ کش رفتم

خیلی بی ربط: یک بشر مزخرف دو هفته پیش آنچنان رید به ایمیلم و هکم کرد که یه مدت دچار سندرم تنفر از اینترنت شدم. اما امروز دیدن یه فیلم هرچند قدیمی از تورناتوره سر حالم آورد. رنج عجیبی می برم از بی فیلمی، محصور در مملکت ابلهان که سرتا تهش فقط کس شعر های هالیوود پیدا می شه
بی ربط: خوشمان آمد، ج.ا. رفتار عاقلانه در برابر فیلم این هلندیه نشون داد. همش نگران بودم اشتباه آیات شیطانی تکرار شه. کپی بسیار ضعیف سلمان رشدی از مرشد و مارگاریتای بولگاکف با طعم اسلامیش رو آنچنان با هوچی بازی مطرح کردند که آثار مخربش رو هنوز باید ملت بدبخت به دوش بکشن


با ربط: پدرم سی سال قبل قاطی نود و هشت درصد دیگه از آدمای این مملکت به جمهوری اسلامی رای داد. اما بر خلاف خیلی از هم نسلاش و علیرغم اجحاف هایی که به دلیل ناسالمی سیستم علیه اش اعمال شده، تا حالا از زیر رایی که داده در نرفته و هیچ وقت اظهار پشیمونی یا بدتر از اون ادعای گول خوردن از طرف موج سواران انقلاب اجتماعی پنجاه و هفت رو نکرده
این مرد از یک خانواده کاملا مذهبی برآمده، با مادری متعلق به سنتی ترین لایه های جامعه: بازار و پدری از طایفه صنعتگر. در محیطی رشد می کند که به دلیل اعتبار پدربزرگ مادری، راه به بیت عظمای شیراز دارد. از طرفی تحت تاثیر عرفان مسلکی به ارث رسیده از پدری است که برادرش مدیریت یک مدرسه را رها کرده، در یک اتاق که با دست خود در انتهای حیاط بنا کرده، به عشق حضرت حق طلبگی پیشه کرده. پدرم در آن محیط رشد کرد و بی اغراق با تمام زوایای آشکار و پنهان مذهب دست و پنجه نرم کرد. دل به احکام مکارم سپرد، مو به مو رساله ها را از بر کرد، قرآن را چنان آموخت که هنوز که هنوز است مادر استادها دیده ام مرجع اول و آخرش اوست.شاید عجیب بنماید برای ما که توی گوشمان خوانده اند ولایت فقیه من درآوردی این حکومت است، اما پدر مرا آموخته بودند که حکومت حق نائبان برحق امام غایب است و این تاج بر سران غاصبانند الا صفویان که به نیابت از اعظم زمان حکومت می کردند
پدرم تعریف می کرد از عید فطر پنجاه و هفت و نماز جمعه ای که سلامش تا سرنگونی یک شاهنشاهی به طول انجامید. روزی که به چشم خود دید مردمانی یا بهتر بگویم زنان محجبه ای که پشت سر هادی غفاری فریاد می زدند استقلال آزادی حکومت اسلامی
حالا خوشحالم که پدران ما بودند که امروز جمهوری اسلامی است نه آنچه دیگری

۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

هشتاد و هفتی گه تر از هشتاد و شش




قائدتا برای من نوروز و مخلفاتش ، با رنگ و بویی از خرافات، نباید بیشتر از عوض شدن یک رقم در بین چهار رقم نشانگر سال ارزش داشته باشه. الانم که به دلیل عدم احساس متفاوت بودن روزهاش با روزهای دیگه، جذابیت زیادی نداره
هیچ وقت از تبریک عید خوشم نمیومد ولی همیشه هرجا می رفتم با صدای بلند داد می زدم عید شما مبارک. الانم به همه اس ام اس می دم. به جز خونه یکی از خاله هام که عاشق شیرینیای خونگیش بودم،همیشه منتظر بودم دید و بازدیدای فامیل زودتر تموم شه، درست مثل لحظه ای که سر کاسه توالت منتظری آخرین تیکه پی پیت رو از خودت جدا کنی و دینت رو به روده ات با تخلیه کاملش ادا کنی. لحظه با شکوهی ایه، یک خلسه کامل، آخی ریلکس شدم
هشتاد و هفت عجیبی داره واسه ایران شروع می شه، این انتخابات ترسناک بود، نشون می داد بستر آماده است برای فاشیزم(تو یه پست مفصل حرفشو می زنم).در هر صورت احمقانه است اگر آرزوی سال خوبی بکنم در حالی که به چشم فرو رفتن در لجن میهن را شاهدم

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

در مرثیه یک اسطوره

غم عجیبی است شنیدن خبر مرگ مریم فیروز
ای بی انصاف های عالم که به پیروی از مد روز روشنفکری ایران، با فحش دادن به چپ سنتی برای خودتان شخصیت می خرید، کدامتان می توانید در مبارزه و تبعید وشکنجه مثالی بالاتر از مریم و کیا بیاورید
زوجی که زندگی در راه هدف گذاردند. هرگز آرامشی ندیدند، از جان و مال دریغ نکردند. واسفا که باورتان همان اراجیف سناریو های ساختگی برای نشان دادن سرسپردگی این بزرگان به ابرقدرت شرق است

میهن پرست بسان پسردایی بزرگوارش، مصدق

مبارز بسان همسر آرمانخواهش، کیانوری

انسان دوست بسان استادش، هدایت

پشت کرده به خاندان فئودالش، یک عمر مبارزه، یک عمر تبعید، یک عمر شکنجه

به راستی اسطوره ای رفت

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

صندوق ها و رای ها

خب مثل همه انتخابات گذشته، رای می دم. تحریم تو این وضعیت اونقدر احمقانه است که حتی ارزششو نداره انگشتامو براش خسته کنم، پس از رایم می گم

ذاتا اصلاح طلبم. اگر اصلاحات را مشخصا به دو دیدگاه پوپری و فرانکفورتی تقسیم بندی کنیم، تم عقایدم معطوف به دسته دوم، متاثر از آرای هورکهایمر تا مارکوزه است

حوصله تشریح دیدگاه ها رو ندارم فقط اشاره ای به یک تفاوت مهم بینشون می کنم. بنا به خاصیت جزئی نگر اثباتگرایی پوپری، اصلاحات در دسته اول به چشم پدیده و نهایتا مقطعی دیده می شه، در حالیکه نگاه کلی نگر مکتب فرانکفورتیها با جایگزینی همکاری طبقاتی برای رسیدن به رفاه بهتر در عوض مبارزه طبقاتی تا رسیدن به حکومت پرولتاریا، اصلاحات رو بخشی از یک پروسه تاریخی می دونه

اصلاحات دوم در ایران با تعدیل دیدگاه جنبش های چپ(حتی حزب توده) ماحصل مرور این جنبش ها بر بازنگری اندیشه مارکس توسط اریک فروم شروع شد اما با اعدام چپ راه به جایی نیافت مگر در طیفی از روشنفکران که نهایتا مظلومانه شهید شدند به دست سعید امامی

زمانی که طیف خط امامی های به حاشیه رانده شده بعد از فوت رهبر، توسط حجاریان در مرکز تحقیقات استراتژیک با مفهوم اصلاحات آشنا شدند، به سبب ذات مذهب گریز چپ، دل به اصلاحات پوپری سپردند. مسلما لیبرالیزم ساگاری بیشتری با مذهب دارد و خردگرایی پوپری با تعاملی که با دیدگاه های ماوراء الطبیعه پسند هایدیگری دارد، مردان خدا ترس به اصطلاح تکنوکرات را بیشتر جذب می کند. آقای خاتمی جامعه باز پوپر رو می خونه و دم از جامعه مدنی می زنه، مفهومی که بعدها با یک تشر از جانب مخالفان، در اوج بد سلیقگی تبدیل به جامعه مدینه النبی می شه

گریزی می زنم به دیالکتیک معکوس آدورنو: فرم و محتوا نه به زعم هگل کامل جدا از هم و نه به زعم پست مدرن های هایدگر ماب، یکی هستند. حوصله توضیح چگونگی تفوق دومی بر اولی رو در صورت تفکیک کامل این دو ندارم، اما نگاه نسبی آدورنو که در حقیقت معتقد است بر زیر سوال رفتن وجود سوژه در صورت نبودن ابژه، مانع از اثبات این برتری است. بدین ترتیب با کلی نگری این دیدگاه، می شه اصلاحات رو یک ابژه به عنوان جزئی از یک پروسه کلی مثلا دموکراتیزاسیون دونست(البته من به دموکراسی در ایران اعتقاد ندارم بلکه به دموکراسی ایرانی می اندیشم: همونطور که ما ایرانی ها اسلام رو ایرانیزه کردیم، مطمئنا سر مفاهیمی چون دموکراسی هم یه همچین بلاهایی میاریم تا قابل هضمش کنیم). این پروسه رو خیلی خلاصه می شه انقلاب مشروطه، انقلاب اجتماعی پنجاه و هفت، ولایت فقیه، ولایت مطلقه فقیه و اصلاحات تعریف کرد

جدا دونستن سوژه از ابژه در نگاه هگلی پوپر در اثباتگراییش نهایتا سوژه را برتر از ابژه دونسته و هر جزء از پروسه رو جداگانه تحلیل می کنه. با فاکتور گرفتن از مشروطه و پنجاه و هفت، ولایت فقیه به مفهوم حکومت مطلق مذهب بر مردم با نفی یکسره عقل انسان در برابر دستورات ماورائی، خواسته تاریخی مردمان این سرزمین بود. مرحله بعد ولایت مطلقه فقیه بود که در نگاه جزئی نگر، فاجعه ای با عمق دیکتاتوری محسوب می شد در حالیکه پروسه نگری نشان می داد گامی است به جلو، چرا که این مبحث حاکی از برتری عقل حتی یک نفر(رهبر) نسبت به احکام دین و ماوراست. پس عقل در حکومت جا باز می کند و مفاهیمی چون تشخیص مصلحت نظام پیش میاید که به نوعی پدربزرگ مفهوم اصلاحات در ایران است

مسلما گام بعد اصلاحات است. پس گروهی از دست دومی های حکومت، به رهبری خاتمی این بحث را باز می کنند در سطح دولت و جامعه. اما بعد از شش سال همه راه ها به بن بست می خورد و مردم و اصلاح طلبان شکست را می پذیرند. اما چه شکستی؟ اصلاح طلبان پوپرمسلک خود رو به عنوان عاملان اصلاحات ، در قالب سوژه ای برتر نسبت به ابژه اصلاحات می دونن، هم ازین رو شکست خودشون رو شکست اصلاحات می دونن. اما پروسه نگری چیز دیگری می گه: هدف اصلی اصلاحات حکومتی است، اتفاقی که در ایران افتاده، اصلاحات از سطح دست دو و دولتیش به سطح اول و حکومتی انتقال یافته. طیف فکری قالیباف و لاریجانی مصداق بارز این اتفاقند

به اعتقاد من الان زمانیست که باید به اصولگرایان مدرن رای داد. اصلاح طلب ها اشتباه استراتژیکی عجیبی می کنن که در انتخابات شرکت می کنن(منظورم طیف کروبیه)، الان باید خودشون رو بچسبونن به قالیباف، کاری که عقلای قوم مثل بهزاد نبوی زمزمه هاشو می کنن

در هر صورت رای من تلفیقیه از این اصولگراها و اصلاح طلبایی که سرشون به تنشون بیارزه



۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

فاتحان معکوس


چند روز پیش تو یه سایت پورنو (آدرسش رو هر دست به معامله ای خواست براش ایمیل می کنم!) یه تاپیک جالب دیدم: صحنه های تجاوز فیلم های سینمایی. تو گشت و گذار به لینک دانلود صحنه تجاوز از پشت فیلم آخرین تانگو در پاریس برخوردم. یاد حرف یکی از رفقای بسیار دوست داشتنیم افتادم که چندوقت پیش تو خیابون ولیعصر روبروی پارک ملت در حالی که عجله ناشی از منتظر گذاشتن کسی عذابم می داد اجازه نداد جوابش رو بدم. نیما عقیده داشت صحنه ای که مارلون براندو با مدد گرفتن از کره به عنوان روان کننده، علیرغم مقاومت ماریا اشنایدر ترتیبش رو از پشت می ده، کاملا تجاوزه. این مساله برای من دردناک بود، به دردناکی زمانی که فیلم دریمرز برتولچی رو جزو لیست فیلمای پورنو یک سایت سکسی دیدم. این مساله که فیلمای برتولچی و حتی بعضا پازولینی در نظر عوام پورونو باشند چیز عجیبی نیست، اما نیما فیلم زیاد می بینه و درک خوبی از سینما داره، پس نگاهش فارغ از عوام است

ما، سینما پارادیزو مابان: بچه که بودم وقتی در حضور خانواده فیلم می دیدم، طی یک قانون ناگفته تو هر صحنه بوسه فیلم باید سرم رو مینداختم پایین، اگه کار به جاهای باریک از بالاتنه به پایین تنه می رسید که باید می رفتم تو اتاقم تا بعدا که کسی خونه نباشه یواشکی تا ته و توه تک تک سلولای ممه و باسن خانوم هنرپیشه رو دربیارم. این پارادوکس ها ناخواسته یک دورویی عجیب مکتوم به لایه ای از اخلاق گرایی در ما به وجود آورد. در حالی که همه مون در خفا همگام با پسر شخصیت اول مالنا ی تورناتوره، برای اون سینه ها و ران های تراشیده مونیکا بلوچی جلق می زنیم اما در عمل فقط از جنبه های هنری فیلم حرف می زنیم. حالا همین ژست اخلاق گرایی به نوعی گریبان نیما رو می گیره، اونم وقتی که صحبت از تابوی همبستری از پشت، همون کون دادن خودمونی و سکس مقعدی ژیگولی و فتح معکوس به قول من، باشه

نکته-ممکنه نیما به اتکا حرکت زوری مارلون براندو این صحنه رو تجاوز بدونه، پس باید یادآوری کنم به صرف زور یک طرف و مقاومت طرف دیگر نمی شه لفظ تجاوز رو به کار گرفت کما اینکه تو همبستری طبیعی هم همیشه(به خصوص بار اول) یک مقاومت هر چند ناخواسته از طرف درد کشنده در برابر فشار خودخواسته از طرف دیگر وجود داره

تابوی عمومی: دلایل متعددی وجود داره تا این مساله در دنیا خوشایند نباشه. یک- به هر حال راه طبیعی امتزاج درجای دیگری از بدن انسان تعبیه شده، به عبارتی تا وقتی جلو هست چرا عقب. دو- این عمل می تونه آسیب های فیزیکی رو به همراه داشته باشه و بخشی از بافت های ترمیم ناپذیر رو از بین ببره. سه-درد داره. چهار-موقع عملیات بهتره طرفین چهره در چهره باشن

پاسخ مورد یک ساده است، وجه تمایز انسان و حیوان در خارج شدن انسان از روال طبیعی زندگیشه، پس نمی شه به خاطر کارهای غیر طبیعیش شماتتش کرد. البته در این مورد نکته ریزتری هم وجود داره، مثل نگاه وسواسگونه من به این موضوع: مدتها درگیر این مساله بودم که نمی تونم عضو شریفم رو تو جایی بفرستم که ازش پی پی میاد بیرون! غافل از اینکه جای فعلی هم چندان توفیری نداره، با یه درجه تخفیف جیش میاد بیرون

در مورد دوم به مطلب جالبی به نقل از یکی رفقا، روزبه پلنگ چال نشان، برخوردم مبنی بر این که اگر در این نحوه همبستری از کاندوم به همراه روان کننده استفاده شه و با ظرافت هرچه تمامتر وارد عمل شویم، از آسیب های مزبور خبری نخواهد بود

مورد سه: اصلا خود درد آخره لذته، شما عقلتون نمی رسه

اما مورد چهارم، ظاهرا این مورد ریشه در احساسات رمانتیک ابلهانه دخترا داره. یکی از راه های شاداب نگه داشتن رابطه سکسی، تنوع در راه های نزدیکیه. یکی از جذابترین پوزیشن ها سکس واژنی از پشته، همون سگی خودمونی. دخترایی رو دیدم که از این موضوع سر باز می زنن و نهایتا به سکس از پهلو(قاشقی خودمون) راضی می شن، چون فکر می کنن سکس باید فیس تو فیس باشه تا تاثیر بیشتری تو خر کردن پسرا داشته باشه. اما در هر حال دخترایی که تن بهش می دن بعد از یه مدت می فهمن قبلا سخت در اشتباه بودن و باید همه بدنشون رو در لذت بردن شریک کنن، به پسرا بفهونن همونقدر که سینه ها و صورتشون جذابه، مو و کمرشون هم خواستنیه

فاجعه ایرانی: از اول دبیرستان سکس واژنی وارد زندگیم شد اونم از نوع معاشقه و تا به امروز تجربه همبستری روسپی مابانه رو نداشتم. سر کنکور به مدت یکسال از همه چیز دست کشیدم اما دو روز بعد از امتحان، وقتی یه دختر رو به مکان کشیدم برای اولین بار با این جمله مواجه شدم: من دخترم و به خاطر حفظ بکارتم از پشت میدم. برای منی که از این مقوله بی خبر بودم و به دلیل بی علاقه گی ام نسبت به فیلمای سوپر(جالبه که همونقدر که عاشق صحنه های سکسی فیلمای سینمایی بودم، از فیلم سوپر متنفر بودم!)، تنها اطلاعم ازکون دادن در حد همون انگشت کردنای راهنمایی و دبیرستان بود، برخوردم صرفا پس زدن شدید این مساله بود. جالبه که تا مدتها بعد و تا زمانی که تو مطالعاتم به این موضوع برنخوردم، توصیفات دوستانم رو در این مورد، افسانه سرایی می پنداشتم

این اپیدمی "کون دادن به نیت حفظ بکارت" توی ایران رواج زیادی پیدا کرده و حتی منبع کسب درآمد هم شده. نمی تونم سرزنش کنم دخترا رو، چون تو مملکتی که بکارت یه دختر هنوز اینقدرواسه مردا مهمه، همون بهتر که اینجوری بره تو پاچه شون. اما به اعتقاد من این موضوع فاجعه است، چرا که

دروازه هشتم یا نهم، مساله این است: جذابیت های حلقه روشتنفکران فرانسه از کامو و سارتر تا کوندرا در ادبیات-فلسفه و برتولچی و گدار در سینما تاثیر عجیبی در دیدگاه های زندگی من داشت. تا جایی که یکی از کتاب های کوندرا دیدگاهم رو نسبت به این نوع همبستری عوض کرد. سکسی که در ادبیات کلاسیک اروپا مذموم شمرده شده ولی در ادبیات فرانسه ستایش شده. انگلوساکسون ها "خوابیدن به سبک فرانسوی" را یکی از نقاط ضعف اخلاقی مردمان سرزمین گل می دانند، در حالیکه کسی نمی داند تا به حال خود ملکه بریتانیا چند بار گل های قالی را به جای ستاره ها شمرده است در بستر

اگر راه های نفوذ به بدن زن را بشمری بعد از هفتمین روزنه، دهان، به دو دروازه می رسی: پس و پیش. عمدتا دروازه نهم(با فیلم رومن پولانسکی اشتباه نشه!) یا به عبارتی دروازه بهشت را درب تعبیه شده در جلو می دانند. پر بیراه نیست اگر چوچول ها رو به مثابه لنگه های درب این دروازه بدونیم که شکوهی بی همتا(در مقایسه با دروازه های دیگر) بهش بخشیده. اما در این میان دیدگاه دیگری هم وجود داره که دروازه نهم را معطوف به پشت می کنه، راهی که صعوبت بیشتری داره

در ایران پشت اعتبار چندانی نداره و عملا حکم" آخرین بودن جلو" زده شده اما من معتقد به" آخرین بودن پشت"، ارج و قربی ویژه برای این همبستری قائلم. به اعتقاد من یه دختر می تونه با هر پسری(حتی اگه دوستش نداشته باشه و صرفا بحث لذت درمیون باشه) سکس از جلو داشته باشه، اما برای صدور اجازه فتح معکوس به پسری، باید واقعا تمایز خاصی قائل باشه که من می تونم این تمایز رو به نوعی توی عشق خلاصه کنم


۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

لعنت بر قدرت که می کشد

بوی صمد بهرنگی می آید

من قوم نجیب کرد را دوست دارم
لاک پشت ها پرواز می کنند
بهمن قبادی سابقا ایرانی بود
دکتر قاسملو به اسم کثیف تقدس ترور شد
شورابه های چشم چشیده ام با آبشوران درویشیان
شهرام ناظری آواز اساطیرم سر داده است

لعنت به تو ای قدرت که نویسنده دربند می کنی
که دانشجو خرد می کنی
که کرد می کشی، معلم کرد

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

علی شنتوری



علی شنتوری رو دانلود کردم دیدم، واقعا فیلم مزخرفی بود
مهرجویی،آقای کارگردان: به سینماش علاقه مندم اگرچه معتقدم به هیچ عنوان عمق نداره و در بهترین حالت یک کارگردان خوش ساخت ساز هالیوودی با درکی قوی از نبض گیشه و متعلق به سینمای بدنه است. تو آمریکا فلسفه خوونده و در حد همون کسکلک بازی های آمریکایی دست و پا می زنه. همه فیلماشو دیدم، حتی اون فیلم اول بسیار مزخرف و تمام عیار هالیوودیش(الماس) که هنرپیشه اولش رضا فاضلی(سردمدار مبارزان سلطنت طلب فعلی!!!) بود
تو اوج زمانی که فیلمای روشنفکری تو بورس بودن، گاو رو ساخت. اگه نمایشنامه گاو رو خونده باشی و با قلم ساعدی آشنا باشی، می فهمی با استفاده از اون هنرپیشه ها و اون متن قوی ساختن گاو شاهکار محسوب نمی شه. بی شک عاشق آقای هالو هستم، یک کپی بسیار خوش ساخت از یه فیلم خارجی که هنرمندی تمام عیار نصیریان بالا کشیدش. پستچی رو یک تلاش در جهت نزدیکی به اسلشر های هالیوود می دونم. اما دایره مینا با بازی خوب کنگرانی که باز هم رنگی از گوهرمراد رو با خودش داره، برای عقب نموندن از غافله سینمای روشنفکری ساخته شده
خوب حالا بعد از انقلاب و درست زمانی که آقای خمینی از فیلم گاو تعریف کرده، آقای کارگردان برای دلجویی از سران حکومت(همون خایمالی خودمون)، باید" مدرسه ای را که می رفتیم "رو بسازه. اما شاهکار سینمای ایران، اجاره نشین ها، شیش هفت سال بعد ساخته می شه. درست زمانی که سینمای اخلاق گرای ایران پر شده از مزخرفات ایدئولوژیک مخملباف. سینمای ایران به نوعی مدیون این یگانه کمدی موقعیت (تا به امروز) خواهد بود
اما این کارگردان تیز نمی خواد از غافله سینمای روشنفکری دونده امیر نادری و باشوی بیضایی عقب بیفته، پس شیرک رو با پشتوانه کامبوزیا پرتوی می سازه. اما و اما از هامون: درست زمانی که نار و نی با نگرشی به سمت عرفان رنگ و بوی جدید سینمای معناگرا رو به فیلمای ایرانی می پاشه، مهرجویی هامون رو می سازه. یک فیلم به شدت دوست داشتی به خاطر شکیبایی و بیتا فرهی ، اما به شدت گنگ و بی سر و ته و بی محتوا از جنس سینمای سمبلیک
خب الان بنی اعتماد نرگس رو ساخته، مد شده همه با یک ژست فمینیستی برن سراغ دغدغه زن ها. بانو و بعد از اون سارا ساخته می شه. ایرانیزه کردن خانه عروسک ایبسن بد جور تو چشم می زنه، اما خب نمی شه کاری کرد چون پای نیکی کریمی در میونه و امین تارخ
ای وای آقای کارگردان از سینمای جذاب عرفانیت جا موندی، بدو پری رو بساز تا ما با بازی علی مصفا و شکیبایی و نیکی کریمی حال کنیم.من خر پونزده ساله که جوگیر مزخرفات عرفانی بودم و کافی بود تو یه فیلم اشاره های به خودکشی صادق هدایت هم باشه، پنج بار این فیلم به شدت بی محتوا رو دیدم تا فهمیدم چقدر بی مایه است. یک سرهم بندی با تمام المان های جذاب هالیوودی، ساخته شده برای فتح گیشه
لیلا یک ملودرام خانوادگی بی نظیر و در عین حال با ژست روشنفکری فمینیستی. از جنبه های گیشه پسندش همون بس که صدای علیرضا افتخاری تو بورس، با متنی به شدت بی ربط، شد پس زمینه فیلم. از درخت گلابی هیچی نمی گم، ولی شما تا حالا لولیتای ناباکوف رو خوندید یا فیلمش رو که هم کوبریک ساخته هم آدریان لین دیدید
دختر دایی گمشده هم که اگه آوازش نبود، هیچ چیز قابل عرضه ای نداشت. یک روایت نخ نما از چشم انتظاری و خیالبافی. حالا موج سینمای بزک کرده سیاسی با مزخرفاتی چون پارتی و اعتراض و نیمه پنهان سینمای ایران رو قرق کرده، اما آقای روشنفکر که خایه نزدیک شدن به این ژانر رو نداره گریزی به پشت صحنه سینما می زنه با ساختن میکس
بمانی رو که دیدم یه لحظه احساس کردم شیرین عبادی به مهرجویی گفته یه فیلم می خوام برام بسازی سفارش بر و بچ ی.و اس.، که توش ج.ا. رو ضایع کنم و حقوق بشر و زنان و همه رو یه جا زیر سوال ببرم تا بلکه یه جایزه نوبل کاسب شم. احتمالا آقای کارگردان می خواست با ساختن این فیلم پوز شخصیتای بدبخت فیلمای مجیدی و سمیرا مخملباف رو بزنه بگه داداش بیلاخ، مال ما بدبخت ترن
مهمان مامان رو شاهکار متن بی نقص و قلم بی نظیر مرادی کرمانی در کنار انتخاب بازیگر شریفی نیا می دونم. راستی خوبی جوجو
اما سنتوری یا همون علی شنتوری
موزیک و سینمای ایران: کلا به جز فیلمای قبل از انقلاب علی حاتمی(حسن کچل وبابا شمل) و یک سری آبدوغخیاری های فیلمفارسی از جنس گنج قارون و سلطان قلبها، سینمای موزیکال تو ایران حرفی برای گفتن نداره. به خصوص با توجه به حذف رقص و آواز هرگز موج ژانر موزیکال آمریکایی مثل گریس و سالسا و غیره تو ایران راه نیفتاد. اما تو سه فیلم قبل از انقلاب و دو فیلم بعد از انقلاب به مضامینی اینچنینی پرداخته شد
سلطان قلبها،بی قرار(بازی پوران و کارگردانی قادری) و نهایتا شاهکار سینمای ایران در امتداد شب پرویز صیاد به زندگی خواننده ها می پردازند.درام جذاب و خوش ساخت و در عین حال تابوشکن صیاد در صورت عدم وقوع انقلاب موج تازه ای برای سینمای ایران بود. موجی که که به نوعی با شمایل اسلامیزه شده اش با سالها تاخیر توسط عروس بهروز افخمی ایجاد شد. این فیلم به عنوان تنها فیلم ایرانی که صحنه های رومانتیک سکسی داره (نه سکس خرکی ایرانی) با تمام ظرافت ها و تکنیک های فیلمبرداریش جاودان خواهد بود
پر پرواز یه فیلم آبکی متکی بر محبوبیت شادمهر اولین فیلم موزیکال ایرانی بعد از انقلاب بود.بعد چندتا فیلم درپیت هم ساخته شدن که اصلا قابل بحث نیستن
سنتور: شخصا علاقه عجیبی به سنتور دارم و همیشه تاسف می خورم که چرا مضراب ها رو از دستام جدا کردم. دور و وریام می دونن نزدیک سه ساله که هرکی تو ماشینم می شینه باید همراه من با گوشه های ریز مسعود شناسا تو غم زیبای شهرام حال کنه
مهرجویی دغدغه موسیقی رو همیشه داره، تا حدی که تو میکس ادای دین خودش رو به مرد بزرگ موسیقی سینمای ایران ، چشم آذر، ادا کرد. حالا تو این فیلم با به کمک پنجه های اردوان کامکار رفته سراغ ساز تخصصی خودش. اما باز هم برای گوشه چشمی به گیشه، استفاده از المان های جذاب جوانان یعنی محسن چاووشی و این سبک جدید(اسمش رو نمی دونم شاید بشه گفت پاپ چس ناله با مایه های دامبولی کسه) رو مد نظر قرار داده
موزیک فیلم بد نیست، ولی اونقدر کارگردان غرق این جنبه فیلم شده که ساختار آبدوخیاری فیلمنامه با بازی در پیت هنرپیشه ها که معجونی از سید(بهروز وثوقی) گوزن ها و آتقی آینه عبرته بلکل از یادش رفته
آخر قضیه رو هم با یه نیمچه هپی اند تفمال سرهم آورده. حداقل اونقدر عقلش نرسیده که نشون بده طرف بعد از اونهمه کثافتکاری ایدز هم گرفته تا دل ما خوش شه همه چی فیلم نیست، رنگ و بویی از واقعیت هم داره
اعتیاد: این فیلم وقتی به شدت زیر سوال می ره که هم زمان با فیلم بسیار قوی خونبازی از رخشان بنی اعتماد در موضوعی مشترک(اعتیاد) مطرح می شه. جایی که رخشان بدون نمایش المان های مستقیما درگیر با موضوع (مصرف و تزریق و ترک و غیره) و به صرف اتکا بر کنش ها، اوج هنرش رو در نشان دادن ظرافت های رفتاری معتاد،عوامل دخیل در اعتیاد در سطح اجتماع و خانواده به نمایش می ذاره، آقای مهرجویی با شعارهای تیپیک که از دهن هنرپیشه ها به کرات پرتاب می شه و رفتارهای غلو شده و حتی نمایش صریح تزریق ، موضوع رو تو چشم تماشاچی فرو می کنه(یه جورایی شاف پرزه می کنه) بازی زیر پوستی باران کوثری کجا و بازی کلیشه ای رادن کجا
نتیجه گیری: فکر کنم اگه سوتی احمقانه صفار هرندی در مورد توقیف سنتوری رخ نمی داد، این فیلم مزخرف و بی ارزش هرگز قابلیت مطرح شدن رو پیدا نمی کرد




۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

ضعف

بعد از مدت ها دربدری و دوری از کیبورد فارسی، می تونم یه پست بنویسم
شعر تک خطی: لذت خوب رقصیدن، داشتن پارتنر رقص فوق العاده

داستان دو خطی: دوبار در زندگیم اونقدر در ابراز عشق ضعیف بودم که به جای معبود، نزدیکانشون رو هدف گرفتم. یک روز به یکیشون گفتم که دوستت داشتم ولی جراتش رو نداشتم و سعی کردم تو رو از طریق دوست صمیمیت حس کنم. اما معبود دوم هرگز نخواهد فهمید

۱۳۸۶ دی ۲۵, سه‌شنبه

۱۳۸۶ دی ۲۳, یکشنبه

دلقک

نکته: در سرزمین کون های فراخ یک ماهه خونه رو عوض کردم، هنوز اینترنت و تلفنم وصل نشده
این روزها پیام آور خون،عروسک خیمه شب بازان جنگ برای صلح، پرزیدنت دلقک مسلک نئولیبرال های یانکی، قدم رنجه فرموده و به ممالک تحت استعمارشون(البته از نوع پست کلونیال) سرکشی نموده تا موجبات دلگرمی شیخان نوکر مآب را فراهم نمایند. ظاهرا برای خالی نبودن عریضه، افاضاتی هم در خصوص ایران ابراز نموده اند
این روز دلم به شدت هوای یک خمینی کرده، مردی از جنس اقتدار و آرامش، مردی که با پیشانی بلند و بینی عقابی، خیره به روبرو فقط یک جمله بگوید: آمریکا غلطی نمی تواند بکند