skip to main | skip to sidebar

انسان استاندارد

در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد.... و این زخم ها را نه فراموش که لذتشان می برم

۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه

بوسه های مغروق در بغلم کن



توی رمپ و لوپ اتوبان
جلوی پلیس صد و ده
تو بام تهران
تو آتلیه

منو ببوس

از بهرنگ ساعت ۱۲:۰۳  

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی

حرف های پیش از این

  • ◄  2010 (8)
    • ◄  ژوئن (2)
    • ◄  مهٔ (1)
    • ◄  مارس (2)
    • ◄  ژانویهٔ (3)
  • ◄  2009 (15)
    • ◄  دسامبر (1)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئن (8)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  آوریل (3)
  • ◄  2008 (19)
    • ◄  نوامبر (1)
    • ◄  اکتبر (2)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئن (2)
    • ◄  آوریل (3)
    • ◄  مارس (5)
    • ◄  فوریهٔ (3)
    • ◄  ژانویهٔ (2)
  • ▼  2007 (50)
    • ▼  دسامبر (8)
      • شراب تابستانی با طعم ناتالیا
      • سنگ تق گوید
      • همه شب های دراز
      • رئیس جمهوری برای سطل زباله
      • سایه کُشی
      • چاوز دموکرات و ملت نادان ما
      • سیگار-مذهب، مذهب-سیگار
      • بوسه های مغروق در بغلم کن
    • ◄  نوامبر (8)
    • ◄  اکتبر (6)
    • ◄  سپتامبر (7)
    • ◄  اوت (4)
    • ◄  ژوئیهٔ (8)
    • ◄  ژوئن (4)
    • ◄  آوریل (1)
    • ◄  مارس (4)

وه چه بی رنگ و بی نشان که منم

مشاهده نمایه کامل من