۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

همه شب های دراز



الان فهمیدم فردا شب یلداست، شب یلدای بی آجیل و هندونه و حافظ و شراب قرمز
فیلم شب یلدا فقط و فقط برای من دو چیز داشت: عاشقانه ویگن و گریه محمدرضا فروتن. گریه ای که حتی در سن تئاتر رمئو و ژولیت دکتر رفیعی هم نبود، بعدها فقط سایه کم رنگش رو تو بغضی که تو فیلم شاه خاموش شهنواز موقع وداع معشوق، پرنسس اتریشی(مهتاب کرامتی) کرده بود دیدم
صدای ویگن همون طعم نوازش های عاشقانه رو داره، نه کمتر نه بیشتر
دقیقا چهار سال پیش از ماموریت تبریز برمیگشتم، از پله های هواپیما که پیاده شدم، شماره شو گرفتم تا مثل پنج سال گذشته ش شب یلدا کنار هم باشیم. گفت نمی تونه با من بیاد بیرون. تو سرمای تبریز نلرزیده بودم، ولی اون لحظه یخ کردم. دیگه مثل همیشه با سینه جلو تو اتوبوس فرودگاه بدون تکیه گاه واینستادم. مچاله شدم. بهش نگفتم تمام تلاشم رو کرده بودم که پروازم رو جلو بندازم تا شبش با هم باشیم. نگفتم تو اون وقت کم به زحمت رفتم بازار تا آجیل تبریز بگیرم تا فقط بتونم باسلق بزارم دهنش، نگفتم دلم می خواد بریم رستوران شمعدونی، نگفتم دلم می خواد ببوسمش، ببوستم.نگفتم چون می دونستم همه اینارو می دونه ولی
همون لحظه بود که فهمیدم تموم شده. فقط یه اراده می خواد تا همه چیز پاک شه، و اراده لعنتی من همه چیز رو پاک کرد