۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

شکست باورها

امروز تو راه برگشت از سایت به خونه، خبر دستگیری حجاریان رو از رادیو فردا شنیدم. پشت رل یهو بغضم ترکید... چطور آدم می تونه اینقدر بی شرف باشه. بزنی یک نفر رو ناقص کنی، بعد بریزی سرش و حبسش کنی.

علاقه عجیبی به حجاریان داشتم. شاید یک دلیلش علاقه خاصم به مهندس های سیاسی خونده و ذهن های تحلیلیشونه،کسایی مثل حجاریان، زیباکلام.... اما حجاریان، این بچه مکانیک فنی، برام چیز دیگه ای بود. وقتی ترورش کردن، پدرم رفت بیمارستان سینا، اما من حالم بدتر از اونی بود که برم. بعدها برام دردناک بود وقتی این مرد رو پس از مدتها فیزیوتراپی رو ویلچر می دیدم، مملو از امید ولی عاری از اون صلابت سابق. حالا دستگیرش کردن و گریه من بند نمیاد.

یه زمانی هدفم این بود که بهزاد نبوی شم. جای جای ایران بتونم یک اثر مثبت از خودم بذارم. چطور جای مردی که تمام صنایع مملکتم مدیونشه، باید تو زندان باشه؟

کشتند، دستگیر کردند، حصر کردند...... این روزا اصلا حالم خوب نیست. نمی تونم فیلم تجمعات رو ببنیم. تحمل دیدن خون رو ندارم. تو فیس بوک فقط می چرخم، نه پست می ذارم، نه جواب چت و ایمیل می دم. شبا یک کرونا باز می کنم، پای یه فیلم ذره ذره می نوشم. الان سه شبه که دارم فیلم 21 رو تماشا می کنم، ولی هنوز نفهمیدم داستانش چیه،فقط همه هنرپیشه ها جلوی چشمام رژه می رن. حالم خوب نیست، چون صدای شکستن باورهام ،پرده گوشامو پاره کرده.

برای همه عجیب بود که من مخالف نظام نیستم، حتی مدافع آقای خامنه ای هستم. همیشه این آقا رو می ستودم و به داشتن چنین رهبر خردمندی افتخار می کردم.خب تو مملکتی که فقط دو دسته کسانی که از روی ریا یا از روی حماقت طرفدار ایشون بودن، عقاید من بدون قابلیت گنجاندن در هیچکدوم از این دو دسته، بسیار عجیب بود. اما من به حرفام اعتقاد داشتم. برام قابل تصور نبود کسی که اهل ادبیات باشه، عاشق کتاب باشه، دوستی چون اخوان داشته باشه، اهل کوه باشه، خلاصه کلام اهل دل باشه، بتونه ذره ای از سبعیت در دل خودش جای بده. چه بسا بارها با مخالفان بحث می کردم و جملات ایشون پس از حوادث کوی دانشگاه 78(این سالها اونقدر برای کوی حادثه رخ داده که باید حتما سال وقوع هم به قلم بیاد) رو از سر صداقت می دونستم و به عنوان نمونه ای از حقیقت پنهانش به شهادت می گرفتم. اما این روزها باور من چه ساده شکست......