۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

این کابوس ها

خیلی وقته ننوشتم، یعنی حقیقتش این کابوس ها نمی ذاره دست به کیبورد ببرم.همش دلم می خواد یه روز از خواب بیدار شم، با خیال راحت دوباره بنویسم. یک روزی که دیگه وبلاگم تو ایران فیلتر نباشه!

کابوس من درست از 65 روز پیش شروع شد. بعد از اینکه سه روز در آلمان، شهر تریه، زادگاه مارکس، یک لذت نوستالوژیک بردم.روبروی خونه مارکس، یک میخونه بود، درست جایی که باید باشه و من فرصت داشتم به آزادی خواهی نوع بشر بیندیشم با طعم شراب گس بالادست رودخانه موسل. تو راه برگشت به این موطن موقت، سرزمین شن و ماسه، توی هواپیما داشتم کتاب تنهایی پر از هیاهوی هرابال رو می خوندم. تو دنیای وصف مضحک این نویسنده منتقد چک از سفرهای تفریحی تدارک دیده توسط دولت به اصطلاح کمونیستی چک برای کارگرهای وابسته به بریگارد کار سوسیالیستی، غرق شده بودم. جالب اینکه تو اون قسمت از هواپیما یک اکیپ آلمانی که مشخص بود تیپ کارگری هستن و با خانواده یک پکیج تفریحی به سرزمین اعجاب انگیز دوبی! دریافت کردند، هم حضور داشتن. همه همدیگه رو می شناختن و از شوخیاشون معلوم بود متعلق به چه طبقه ای هستن. رفتم توالت و طبق عادت حلقه ازدواجم رو برای شستن دست درآوردم، اما فراموش کردم بردارم..... فقط 5 دقیقه بعد از نشستنم روی صندلی کافی بود تا متوجه نچرخیدن حلقه تو انگشتم شم. سریع برگشتم، اما خبری ازش نبود. سریع به مهماندارها اعلام کردم و حتی برای پیدا شدنش 300 یورو جایزه هم گذاشتم(اگرچه مهماندارهای خندان لوفتانزا به دلایل اخلاقی موضوع جایزه رو پشت بلندگو اعلام نکردن). حلقه ام پیدا نشد. من انگار کابوس می دیدم، در حالیکه مطمئن بودم حلقه ام ته جیب یکی از کارگران شریف بریگارد سوسیالیستی آلمان فدرال!! داره غلت می زنه.

این برام مهم نبود که چقدر آدم بی لیاقتی هستم که 2 ماه بعد از ازدواجم حلقه ام رو گم کردم. مساله اینجا بود که من این حلقه رو دوست داشتم. همیشه از انگشتر،گردنبند، مچبند و حتی ساعت متنفر بودم. اما برای اولین بار به یک حلقه علاقه مند شده بودم و از خودم جدا نمی کردمش. حالا این حلقه گم شده بود در حالیکه همون روزا ادعا می شد حلقه گمشده داروین پیدا شده.

5 روز بعد ار این موضوع وحشتناک، انتخابات بود و از روز بعدش کابوس اصلی من شروع شد. کابوسی که تا الان هست، اما مطمئنم تمام شدنیست.