۱۳۸۶ شهریور ۲۹, پنجشنبه

هیشکی نمتونه مثه مو وطن بازی کنه

یک- به جز "ودکا"، کلا از لغاتی که با "و" شروع می شه حال نمی کنم: وابستگی، واگرایی، وازلین، واژن و وووو. دیگه چه برسه حرف زمخت صد در صد عرب "ط" هم داشته باش. اینجوریاس که کلا با لغت "وطن" حال نمی کنم. اونقدرهام شاعر مسلک نیستم که مثلا بگم آآآاااه وطن، واو تو همچون رودهای خروشانت، طای تو به بلندای کوه دماوندت و نونت به گودی کویرهایت. تازه اگرم بخوام بگم، جنبه واقعگرایی درونیم بیشتر از همه فرو رفتن یه چیزی تو مایه های دسته "ط" تو ماتحتم رو یادم میاره
دو-فکر کنم سه سال پیش بود که وقتی به درختای پارک قیطریه نگاه می کردم، احساس کردم اینا تعلقی به من ندارن. بعد از تلاشهای بسیار وقتی برام مسجل شد به خاطر برخاستن از یک خانواده معمولی، هرگز نمی تونم به عنوان یک "خودی" تو سیستم کشور ایران محسوب شم، بعد از اینکه دیدم هر بار که بدون دردسر می رسم خونه، باید خودم رو ممنون حاکمان بدونم که آخیش امروز هم نه کسی بهم گیر داد نه گرفتنم نه کشتنم، فهمیدم فقط یک مستاجر هستم. الان دیگه واقعیت رو پذیرفتم، سعی می کنم حتی الامکان مستاجر خوبی برای موجر باشم و کمترین درد سر رو براش ایجاد کنم. سر هر برج هم بهای اجاره رو که قیمت آزادی، قیمت خون، قیمت جوونیمه با کمال متانت تقدیم کنم