۱۳۸۶ خرداد ۲۰, یکشنبه

دختر زمردی-دختر بولگاکفی

یک-یه سفر آنکارا-خیلی اتفاقی دیدمش دوست خانم پویا. یه دختر زمردی بود بدون شک. تا حالا دخترای عقیقی یا فیروزه ای دیده بودم
ولی اینو نه. از پشت عینک آفتابیش با چشمای زمردی. قیافش یه جورایی یه امضای معماری بود. می خواستم ازش بپرسم معماری ولی نمی دونم چرا نپرسیدم. فرداش خودش بهم گفت. متاسفانه فرهنگ مزخرف ایرانی که تا طرف یه دختر بری همه فکر می کنن نظر داری(البته عین حقیقت هم هست) نذاشت درست حسابی بهش نزدیک شم. شبش که رفتیم خونشون مهمونی، با اینکه از گربه بدم میاد، وقتی گربه شو بغل کرده بود قابل ستایش بود. انگار ساخته شده بود برای بغل کردن یه گربه سفید با جذبه
دو-آنتالیا با اولگای شیفته مرشد و مارگاریتا. اولین اولگای واقعی بعد از سالها عشق دوران کودکی به اولگا پروفیسکایای اگه اشتباه نکنم الکسی تولستوی.یه اقتصاد دان روس با مغز تحلیل گر قوی و با یکی از ملیح ترین لبخندهای عمرم. بحث های لذت بخش زیر آفتاب درباره کوندرا و ناباکوف. البته من بیشتر سعی کردم شیطان بولگاکف باشم. بر خلاف چیزی که فکر می کردم پسرای روس همشون مثل راسکولنیکف نیستن، بعضیاشون مثل دوست پسر اولگا خیلی داغن